loading...
خورشید تابان
mehran بازدید : 0 پنجشنبه 13 تیر 1392 نظرات (0)

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است .

بنده: خدایا! خسته ام! نمیتوانم . 

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان  .

بنده: خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم . 

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان .

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است .

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله .

بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد.

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم.

بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد...

خدا: ملائکه ی من ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده.
ملائکه: خداوندا دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید.

خدا: اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نمازصبحت قضا میشود خورشید از مشرق سر بر میآورد.

و باز هم بنده اعتنایی نمیکند...
ملائکه: خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کند...

*** 
بنده ی من تو هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری ***

خدا یا برای من ببخش ! چه شب ها بر من گذشت و من در خواب غفلت بوده ام .

دوستان حداقل اگر نمی توانیم نیمه شب با خدای خود مناجات کنیم ، حداقل بعد از نماز مغرب و عشاء نماز شبمان را بخوانیم .

زیرا در روایات داریم که کسانی که نمی توانند در نیمه شب بیدار شوند یا مشکلی دارند میتوانند نماز شب را در اوائل شب بخواند .

التماس دعا

mehran بازدید : 0 پنجشنبه 13 تیر 1392 نظرات (0)

 

 

 

 

 

خاطره ای خواندنی از علامه جعفری
Mohaghegh52898.jpg

 

 

علامه جعفری می‌گفتند تویکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم: «یا امام رضا دلم می‌خواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جوری منو می‌بینید؛ نشونه ​ا​ش ​ هم​ این باشه که تا وارد صحن حرمتون شدم​،​ اولین کسی که با من ​​حر​ف می‌زنه​،​ من پیامتونو بگیرم.»

وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور​و​ بگرد، اونور ​و​ بگرد، یه دفه دیدم چند قدم جلوتر داره به سمت حرم میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که «کجایی؟»
روشو که برگردوند دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری»
حالا منم مات مونده بودم که امام رضا عجب رک حرف می‌زنه. خانمه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می‌کنم، دوباره گفت: «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند».
ایشون میگفت: این داستان رو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می‌خندید.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 27